دیروز نتونستم بنویسم، نه اینکه وقت نداشته باشم یا لب تاپم خراب باشه نه ، چون حال نداشتم

 

خیلی ها نوشتن را سخت میدانند خیلی ها هم میگویند هروقت میخواهند آرام بشوند شروع به نوشتن میکنند در هر صورت من جز هیچ یک از این دو گروه نیستم. من سبک و راحت مینویسم هرچی بر ذهنم می آید ولی اگر حالمم خوب نباشه نمینوسم چون ذهن آرام حرف های بهتری برای گفتن دارد.

 

خیلی از آدم های پولدار یا به قول خودمان موفق اصلا دست به قلم نمیشوند، انها منشی و کارکنان زیادی دارند تا برایشان نامه بنویسند و هزاران کار دیگر ولی من نویسندگی را یک تفریح مفید برای خودم میدانم نمیگویم نویسنده خوبی هستم ولی وقتی شروع به نوشتن میکنم دیگر خودم نیستم و این سبک من است

 

چرا شما را به نوشتن دعوت میکنم؟ 

چون شاید دیوانم، دقیقا نمیدانم مثل این میماند شما بروید نوازندگی و یک نفر به شما بگوید "به نظرت یک ساز یاد نگیرم" و شما او را ترغیب به این کار بکنید و وقتی طرف دلیلش را پرسید جز حال خوب چیز دیگری ندارید برایش بگویید.

نوشتن و هنر چیزی از جنس تجربه است. مثل شمال است اگر کسی بگوید شمال چطوریه شما میگویید خوب است همین و بس نمیتوانید زیبایی و حس و حالش را برای او تعریف کنید باید برود و ببیند.

 

نوشتن نیز این شکلی است. وقتی مینویسی یک لحظه هایی مکث میکنی و میگویی واقعا تو اینها را میگویی؟ یا ناگهان متوجه میشوی چقدر بد حرف میزنی یا چقدر منفی نگری یا .......

 

داستان من

یادم است زمانی هر روز صبح بلند میشدم و یک صفحه مینوشتم بعد از یک مدتی یک چیز جالب فهمیدم 

 

من در حین نوشتن بارها از کلمه باید استفاده میکردم

 

باید صبحا زودتر بلند شوم

باید بیشتر تلاش کنم

باید بیشتر درس بخوانم

باید پول بیشتر در بیاورم 

باید.......

 

آن روز فهمیدم چرا اینقدر پریشانم، دوستان من با خودم خوب حرف نمیزدم

 

البته که برای خودشناسی راه های زیادی وجود دارد ولی این را بدانید بعد از یک مدت که کتاب زیاد خوانید یا زیاد فکر کردید تنها چیزی که میتواند شما را راضی و تخلیه کند نوشتن است