دوست دارم کمی آرام بخوابم

کمی بی دغدغه 

کمی بدون هیچ فکر و خیالی

بدون هیچ مزاحمتی

خواب راه فرار خوبی است از فکر نکردن

و فکر کردن واااااای چه کار بزرگی است

به هرچه فکر مکینی میفهمی باید به چیزهای دیگری هم فکر کنی

فکر کنی و فکر کنی و فکر کنی

اینقدر که دیگر کلافه میشوی

میفهمی فقط مرگ تو را نجات خواهد

میبینی که دنیا به فکر کردن اهمیت نمیدهد

هر کس دنبال چیزی متفاوت است

تو اعتراض میکنی

که چی؟ که چی این همه هیاهو و عجله

برای چی؟ برای کی؟

خدا تو فقط این رو میخوای؟

حکمت از این همه نظم و بلان و بهمان همین بود؟

اندکی نماز و اندکی گریه؟ یا صبح تا شب دویدن به آن سو و این سو برای زنده ماندن؟

که مگر فرقی دارد کفتری با من؟

که مگر فرقی دارد کفتاری با من؟

همه به یک سان میمانیم اماا..

من درد دارم

دردم درون تکه استواخی سفت است

که مکثی ندارد

که سوال دارد

که جواب ندارد

که من فقط میخوابم

که او بیدار است

تا نفهمم که او چه میگوید

جهل چیز زیبایی است

من فقط آرام میخوابم